حملات تروریستی به نیویورک و پنتاگون توجهات را به وضعیت الهیات اسلامی معطوف نموده است. برای اکثر آمریکاییها بیتفاوتی کامل بعضی از مسلمانان نسبت به ارزش زندگی و دشمنی تمام عیارشان با ایالات متحده یک شُک بزرگ محسوب میشد. بعضی دیگر، این حملات را گواهی بر ادعای خود مبنی بر برخورد تمدنها تلقی میکردند. آنها بر این باورند که ارزشهای اسلامی تضاد بنیادینی با ارزشهای لیبرال غربی دارند و حملات تروریستی بیانگر برخورد تمدن یهودی-مسیحی و ارزشهای آن، یعنی آزادی فردی، کثرتگرایی و سکولاریسم، با یک اسلام غیر اخلاقی، غیرغربی و به اصطلاح «اصیل»[2] است.
از نظر این غربیها، تمدن اسلامی دربردارندهی ایدههای حقوق جمعی، تکالیف فرد، محوریت ثیروی از قانون، استبداد و عدم تساهل است، که ما همه اینها را به رقیب تمدنی پیشین غرب یعنی بلوک شوروی نسبت میدادیم. به نظر میرسد که ما هر چیزی را که فکر میکنیم در خودمان وجود ندارد به دیگران نسبت میدهیم.
هنگامی که به بررسی الهیات اسامه بنلادن، طالبان، وهابیون عربستان سعودی و سازمان جهاد اسلامی میپردازیم، به راحتی ممکن است در این دام فکری چنین متفکران غربی بیفتیم. نگرشهای این پاکدینان مسلمان که ریشه در الهیات آنها دارد، نه تنها با شیوه زندگی غربی بلکه با ایده یک جامعه بینالمللی یا ایدهی ارزشهای انسانی جهانشمول نیز دارای تضادهای بنیادین است. این پاکدینان یک منحصر بفردی متعصبانه و یک برتری ستیزهجویانه را در مقابل دیگران نشان میدهند. بر اساس الهایت این گروه از مسلمانان، اسلام تنها شیوه زندگی است وباید بدون توجه به تأثیر آن بر حقوق و سعادت دیگران مورد پیروی قرار گیرد. آنها میگویند راه راست به وسیلهی یک نظام قوانین الهی (شریعت) تعیین شده است، و این نظام همه ملاحظات اخلاقی یا ارزشهای اخلاقی را که به طور کامل در چارچوب آن نمیگنجد، رد میکند. خداوند از طریق مجموعه فرامین قانونی قطعی که کردار درست را در همه شرایط مشخص میکنند، تجلی مییابد. تنها هدف زندگی انسان در کره خاکی تجلی بخشیدن به ذات الهی به وسیلهی اجرای دقیق، فرمانبردارانه و خالصانه قوانین خداوند است. اخلاقیات، خود، در ساز و کارها و جزئیات تخصصی قانون اسلامی خلاصه میشود (هر چند مکاتب مختلف حقوق اسلامی برداشتهای متفاوتی از محتوای این قوانین دارند).
یک زندگی که صَرف اطاعت از این قوانین شریعت میشود از لحاظ پاک دینان ذاتاً برتر از دیگر شیوههای زندگی است، و پیروان دیگر شیوهها بیدین (کافر)، ریاکار (منافق) یا ستمگر (فاسق) نامیده میشوند. پاکدینان با اتکا به اطمینان و وثوق یک قانون قابل تشخیص، به آسانی میتوانند میان هدایتشدهها و گمراهان تمایز قائل شوند. هدایتشدهها از قانون الهی تبعیت میکنند و گمراهان یا این قانون را انکار میکنند، یا سعی در تضعیف آن دارند، و یا به بحث و مشاجره در مورد آن میپردازند. طبیعتاً هدایتشدهها برتر هستند چراکه خدا با آنهاست.
پاکدینان مسلمان میپندارند که کمال و تغییرناپذیری خداوندی به طور کامل بر روی زمین قابل حصول است، چنانکه گویی کمال خداوندی در قانون الهی به ودیعت نهاده شده است و با اجرای این قانون میمیتوانیم یک نظم اجتماعی ایجاد کنیم که تجلی بخش حقیقت الهی باشد. گروههای پاکدین با اتصال خودشان به وجود متعالی میتواند مدعی یک کمالگرایی حق به جانب شوند که به راحتی به دعوی تفوق و برتری نسبت به دیگران تبدیل میشود.
افراطگرایی[3] در تاریخ اسلام
شاید همه نظامهای اعتقادی قدرتمند به ویژه نظامهایی که بر مبنای اعتقاد مذهبی هستند، از جهاتی برتریطلب[4] باشند. در این نظامهای اعتقادی فرض بر این است که پیروان دارای فضیلت ویژهای هستند که آنها را از طرفداران دیگر اعتقادات و آیینها متمایز میسازد. اما باور برتری طلبی گروههای پاکدین باوری متمایز و شدیداً خطرناک است. تفکر برتریطلبانه پاکدینان مسلمان از یک عنصر ملیگرایانه قدرتمند برخوردار است که قویاً به سمت سلطه فرهنگی و سیاسی جهتگیری شده است. این گروههای با زندگی برطبق احکام خودشان رضایت خاطر به دست نمیآورند، بلکه شدیداً نسبت به وجود همه شیوههای زندگی دیگر نیز احساس نارضایتی میکنند. آنها صرفاً به دنبال توانمندساختنن خود نیستند، بلکه متجاوزانه به دنبال تضعیف، انقیاد یا نابودی دیگران هستند. مطلب اصلی این است که همهی شیوههای زندگی که خارج از قانون شریعت هستند تعدی به خداوند تلقی میشوند وب اید فعالانه در برابر آنها مقاومت و مبارزه نمود.
وجود پاکدینی اسلامی چندان عجیب نیست. همهی نظامهای دینی در برهههای خاصی، از افراطگرایی استبدادی رنج بردهاند و اسلام نیز از این قاعده مستثنی نیست. در قرن اول اسلام، افراطیون مذهبی معروف به «خوارج» تعداد زیادی از مسلمانان و غیر مسلمانان را به قتل رساندند و حتی پسرعمود و یار پیامبر علیبن ابیطالب، خلیفهی مسلمانان راترور نمودند. بازماندگان خوارج امروزه در عمان و الجزایر حضور دارند، اما پس از قرنها خونریزی اگر نه صلحطلب، لااقل متعادلتر شدهاند. به همینترتیب، قرمطیها و اَساسین[5] که ترور به فلسفهی وجودیشان تبدیل شده بود، در آثار تاریخدانان، متألهین و فقهای مسلمان شدیداً بدنام هستند. در اینجا نیز بعد از قرنها خونریزی، این دو گروه متعدل شدند و امروزه تعداد اندکی از آنها در آفریقای شمالی و عراق همچنان وجود دارند. درس اساسی که از تاریخ اسلام فراگرفتهایم این است که گروههای افراطی از جریان فکری اصلی اسلام کنار گذاشته میشوند، به حاشیه میروند و در نهایت به عنوان انحرافاتی بدعتآمیز نسبت به پیام اسلام تلقی میگردند.
اما اکنون اسلام بر خلاف آنچه در گذشته تجربه نموده است، شاهد یک تغییر عمده میباشد. تمدن اسلامی خُرد شده است و نهادهای سنتی که زمانی عقیده متعارف و درست اسلامی را حفظ و تبلیغ مینمودند و افراطگرایی اسلامی را به حاشیه راندند، برچیده شدهاند. به طور سنتی، معرفتشناسی اسلامی وجود عقاید و مکاتب فکری مختلف را تحمل و حتی تشویق مینمود. حافظان سنت اسلامی فقها بودند که مشروعیت خود را عمدتاً مدیون استقلال نسبیشان از یک نظام سیاسی غیرمتمرکز و کارکرد دوگانهشان یعنی نمایندگی منافع دولت در برابر مردم و منافع مردم در برابر دولت بودند.
اما امروزه در کشورهای اسلامی دولت به حدی قدرتمند، دخالتگر و متمرکز شده که دو قرن پیش غیرقابل تصور بود. دولت اکنون موقوفات مذهبی خصوصی را که زمانی طبقه فقها به آنها متکی بودند، کنترل میکند. به علاوه، دولت روحانیت را جذب نمود و این طبقه را به کارکنان حقوقبگیر خود تبدیل ساخت.[6] این دگرگونی مشروعیت روحانیت را کاهش داد و خلاء عمیقی در مرجعیت دینی به وجود آمد. بنابراین، یک حالت هرج و مرج واقعی در اسلام مدرن پدیدار شده است. به عبارت دیگر، روشن نیست که مرجع مشروع اظهار نظر در مورد موضوعات دینی چه کسی است. شاید چنین حالت هرج ومرج دینی در جوامع سکولار که دین در حد یک موضوع خصوصی تنزل یافته است، مسألهساز نباشد. اما در جوامعی که دین همچنان برای پویشهای مشروعیت عمومی و محتوای فرهنگی جامعه اهمیت محوری دارد، پاسخ به این پرسش که چه مرجعی کلام خدا را نمایندگی میکند بسیار اساسی است.
پاکدینی و اسلام مدرن
اشتباه خواهد بود اگر بگوییم در حال حاضر گروههای برتریطلب متعصب نظیر القاعده و جهاد اسلامی خلاء مرجعیت دینی را در اسلام معاصر پُر میکنند. اگر چه این گروهها قادرند اقدامات خشونتآمیز بسیار آشکاری را در عرصه عمومی انجام دهند، اما به لحاظ جامعهشناختی و فکری همچنان در اسلام در حاشیه قرار دارند. هنوز این گروهها تجلیات افراطی گرایشهای فکری و الهیاتی فراگیرتر در اسلام مدرن به حساب میآیند.
گروههای متعصب فرضهای الهیاتی خود را پاکدینی متعصبانهی اعتقادات وهابی و سلفی برمیگیرند. وهابیت به وسیلهی محمدبن عبدالوهاب درصدد بود انحرافاتی را که به باور او در این دین وارد شده بود، از بین ببرد. او از یک ظاهرگرایی شدید حمایت میکرد که بر طبق آن متن قرآن به تنها منبع مرجع مشروع تبدیل میشد، و دشمنی شدیدی نسبت به عقلگرایی، عرفان و هرگونه تقسیمبندی فرقهای درون اسلام نشان داد. بر اساس اصول عقاید وهابی بازگشت به اسلام اولیه، ناب و روشن ضرورت داشت، و این اسلامی را میشد از طریق تفسیر ظاهری دستورات پیامبر، و پیروی دقیق از آیین عبادی تحقق یخشید. مهمتر اینکه، وهابیت هر تلاشی را برای تفسیر تاریخی و زمینهمند قانون الهی با توجه به امکانهای باز تفسیر بر اساس مقتضیات جدید رد مینمود. وهابیت بخش اعظم تاریخ اسلام را انحراف از اسلام حقیقی و اصیل تلقی میکرد. به علاوه، وهابیت اسلام اصیل و اولیه را بسیار محدود تعریف میکرد، و هیچ اعتقادی را که با اعتقاد خودش تعارض داشت تحمل نمینمود.
در اواخر قرن نوزدهم آل سعود با جنبش وهابی متحد شد و علیه حکومت عثمانی در عربستان قیام نمود. شورشها بسیار خونین بودند، چرا که وهابیها کورکورانه مسلمانان و غیرمسلمانان را به یکسان میکشتند و ترور میکردند. جالب اینجاست که جریان اصلی فقهای آن زمان یعنی حنفی ابن عابدین و مالکی الساوی وهابیها را خوارج عصر مدرن در اسلام نامیدند و تعصب و عدم تساهلشان را محکوم کردند.[7] [[1]]
در سال 1818 نیروهای مصری تحت رهبری محمدعلی این شورش را شکست دادند و به نظر میرسید که وهابیت بدون اینکه هیچگونه تأثیر پایداری بر الهیات اسلامی برجای بگذارد به یکی دیگر از تجربیات تاریخی حاشیهای تبدیل شده است. اما وهابیت در اوایل قرن بیستم تحت رهبری عبدالعزیزبنسعود که با شورشیان مبارز وهابی تحت عنوان «اخوان» متحد شده بود، حیاتی دوباره یافت و این زمان مقارن بود با مراحل اولیه تکوین کشوری که بعداً عربستان سعودی نامیده شد. حتی با تشکیل دولت سعودی وهابیت همچنان تا اواسط دههی 1970 نفوذ محدودی داشت، اما از این مقطع افزایش شدید قیمت نفت به همراه تبلیغ خشن وهابیت توسط آل سعود کمک زیادی به انتشار گسترده آن در جهان اسلام نمود.
وهابیت، خود را نه به عنوان یک مکتب فکری یا یک جهتگیری خاص درون اسلام، بلکه به عنوان «راه راست» اصیل اسلام تبلیغ مینمود. وهابیت با ادعای پایبندی موبهمو به متن اسلامی در برههای که هویت اسلامی دچار مشاجره و منازعه بود، توانست ادعای درخور اعتمادی در مورد اصالت مکتب خود ا رائه دهد. به علاوه، حامیان وهابیت از اینکه خود را پیروان هر شخصیت خاصی از جمله خود عبدالوهاب معرفی کنند، احتراز مینمودند. حامیان وهابیت تأکید میکردند که آنها صرفاً به احکام سلف صالح یعنی پیامبر و یاراناش پایبند هستند، و به این ترتیب وهابیها میتوانستند نمادها و مقولات سلفیگری را به خود اختصاص دهند.
نکتهی طنزآمیز اینجاست که سلفیگری در اوایل قرن بیستم به وسیلهی جمالالدین اسدآبادی، محمدعبده و رشید رضا به عنوان یک جهتگیری الهیاتی لیبرال پایهگذاری شد. آنها در پاسخ به مقتضیات مدرنیته استدلال نمودند که مسلمانان نیاز دارند که به منابع اصلی قرآن و سنت بازگردند و تفاسیر نو از متن ارائه دهند. اما تادههی 1970 وهابیت موفق شده بود سلفیگری را از یک جهتگیری نوگرایانه لیبرال به یک الهیات ظاهرگرا، خشکه مقدسانه و محافظهکار تبدیل سازد. افزایش شدید قیمت نفت در 1975 عربستا سعودی را به عنوان حامی اصلی وهابیت قادر ساخت تا اصول عقاید وهابی را در لباس سلفیگری تبلیغ نماید، یعنی مکتبی که مدعی بازگشت به بنیانهای اصیل دین که به واسطه تحولات تاریخی تحریف نشدهاند، میباشد. اما در واقع عربستان سعودی رویههای فرهنگی محافظهکارانهی خودش را به منابع متین اسلام نسبت داد و این فرافکنیها را به عنوان مظهر اسلام ناب تبلیغ نمود.
اما وهابیت علیرغم عدم تساهل و انعطافناپذیریاش مسئولیت اصلی وجود گروههای تروریستی در جهان اسلام امروزی را به عهده نمیگیرد. مطمئناً وهابیت و شاخههای نظامیاش دارای جهتگیریهای نگرشی و ایدئولوژیکی مشترکی هستند. هر دو بر یک سختگیری هنجاری که اساساً بر متن دینی مبتنی است پافشاری میکنند؛ هر دو ایده ارزشهای بشری جهانی را رد مینمایند؛ و هر دو با کسانِ دیگر به شیوهای ابزاری یا حتی فرصتطلبانه برخورد میکنند. اما وهابیت به گونهی بارزی درونگراست، و هر چند بر قدرت تأکید دارد اما اساساً بر دیگر مسلمانان اِعمال قدرت میکند. این موضوع با تأکید این نحلهی فکری بر درستآیینی و رویهی آیینی درست سازگار است. اما گروههای پاکدین مبارز، هم درونگرا هستند و هم برونگرا، و تلاش دارند که قدرت را هم علیه مسلمانان و هم علیه غیرمسلمانان بهکار گیرند. این گروها به عنوان جنبشهای پوپولیستی، واکنشی هستند به ضعف و ناتوانی که اکثر مسلمانان در عصر مدرن در چنگال حکومتهای شدیداً استبدادی داخلی و قدرتهای خارجی مداخلهجو از آن رنج میبرند. این گروههای احساسات افراطی ناشی از این ناتوانی را به وسیلهی دعاوی افراطی و زشت نسبت به قدرت تسکین میدهند. اِعمال قدرت سمبلیک این گروهها که از اعتقادات الهیاتی برتریطلبانه و پاکدینانه تغذیه میشود، به شکل اقدامات شدیداً متعصبانه و خشونتآمیز ظاهر میگردد.
الهیات عدم تساهل
پاکدینان اسلامی، خواه وهابی و خواه انواع مبارزتر و خشنترشان، در حمایت از جهتگیری الهیاتی انحصاری، بسته و نامتساهلشان به یک سلسله ارجاعات متنی متوسل میشوند. برای مثال، آنها بهطور مکرر این آیهی قرآنی را ذکر میکنند که میفرماید: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، یهود و نصاری را دوستان خود مگیرید که بعضی از آنان دوستان بعضی دیگرندۀ و هر کسی از شما آنها را به دوستی گیرد، از آنان خواهد بود. آری خدا گروه ستمگران را راه نمینماید»[8][[2]] پاکدینی وهابی و مبارزهجو این آیه و آیات مشابه قرآنی را به گونهای کلمه به کلمه، تحتاللفظی و غیرتاریخی معنا میکند و بنابراین به نتایج بسیار انحصاری و بستهای دست مییابد. برای مثال، مسلمانان ممکن است در جایی که منافعشان اقتضا کند، به جلب حمایت و کمک غیرمسلمانان در موضوعات خاصی اقدام کنند، اما با ارزشهای هنجاری غیر مسلمانان همراه نشوند. این جهتگیری غالباً نمایش اقدامات سمبلیک را طلب میکند که به هدف متمایز ساختن مسلمانان از غیر مسلمانان انجام میشود، برای مثال طرز پوشش خاص یا مشخص ساختن غیرمسلمانان با سمبلهایی متمایز.
پاکدینی اسلامی اغلب به این آیهی قرآنی نیز توسل میجوید: «و هر که جز اسلام دینی دیگر جوید هرگز از وی پذیرفته نشود و وی در آخرت از زیانکاران است».[[3]] پاکدینان با توسل به این آیه استدلال میکنند که الیهات و آیینهای اسلام تنها راه رستگاری هستند. به علاوه، صِرف شهادت به دین اسلام یا اظهار کلی تسلیم در برابر خدا برای نجات و رستگاری در آخرت کافی نیست، بلکه فرد باید به جزء به جزء قانون الهی پایبند باشد تا صلاحیت یک مؤمن «حقیقی» را پیدا کند. بنابراین، گرایش پاکدینانه با سرسختی همه اَشکالِ اعتقاد و مناسک دینی را که در زمره دین «حقیقی» خدا نباشند، رد میکند.
در مورد اصولی که باید بر تعاملات مسلمانان و غیر مسلمانان حاکم باشد، گرایش پاکدینانه این آیهی قرآنی را نقل میکند که به مسلمانان فرمان میدهد: «و با آنان [کافران] بجنگید تا فتنهای برجای نماند و دین یکسره از آنِ خدا گردد».[[4]] به علاوه، حامیانِ پاکدینی برای توجیه نگرش برتریطلبانه خود در قبال غیر مسلمانان، اغلب این دستور قرآنی را نقل میکنند که: «با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمیآورند، و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانیدهاند حرام نمیدارند و متدین به دین حق نمیگردند، کارزار کنید تا با [کمال] خواری به دست خود جزیه[9] دهند».[[5]]
پاکدینان مسلمان با اتکا به این شواهد متنی قرآنی ادعا میکنند که مسلمانان وارثان یک حقیقت الهی قابل تحقق هستند؛ اگر چه میتوان یهودیان و مسیحیان را تحمل نمود اما نمیتوان آنها را به دوستی گرفت. در نهایت باید آنها را مطیع و از طریق پرداخت جزیه وادار به پذیرشت برتری مسلمانان نمود. دکترین اعتقادی پاکدینان لزوماً و کاملاً نفی کننده حقوق غیر مسلمانان نیست، و لزوماً به آزار و اذیت یهودیان و مسیحیان منجر نمیگردد. اما این دکترین مدعی وجود یک سلسله مراتب قدرت و ارزش میان مسلمانان و غیر مسلمانان است، و بدینسان تعهداتش به تساهل و مدارا با غیر مسلمانان شکننده و مشروط میشود. بنابراین، چنین نگرشی موجب یک نوع تکبروخودبینی می شودکه به آسانی میتواند به عدم احترام یا عدم توجه به خوشبختی و شأن و منزلت غیرمسلمانان منجر گردد. وقتی این جهتگیری متکبرانه با آیات قرآنی که مسلمانان را به جنگ علیه کافران تشویق میکنند، توأم گردد، میتواند به یک ستیزهجویی رادیکال بینجامد.
ادلهی تساهل در اسلام
پاکدینان، الهیات انحصارطلبانه و نامتساهلانه خود را به صِرف قرائت کلمه به کلمه و ظاهری آیات قرآنی شکل میدهند، چنانکه گویی معنای آیات کاملاً روشن و واضح است و ایدههای اخلاقی و زمینهی تاریخی در تفسیرشان هیچنقشی ندارد. اما در حقیقت، تحلیل این آیات و آیات دیگر جز در پرتو محور اخلاقی کُلی پیام قرآنی امکانپذیر نیست. خود قرآن به تکالیف اخلاقی عمومی نظیر رحم و شفقت، عدالت، مهربانی و نیکی اشاره میکند. قرآن به طور روشن هیچ یک از این صفات را تعریف ننموده، اما حد خاصی از صداقت اخلاقی را از طرف خواننده مفروض گرفته است. برای مثال قرآن مؤکداً مسلمانان را به کردار نیک امر میکند. معادل قرآنی نیک کلمه معروف است که به معنای هر چیزی است که عموماً نزد مردم نیک و پسندیده شناخته میشود. نیکی در گفتمان قرآنی بخشی از چیزی است که میتوان آن را یک واقعیت زنده نامید؛ به عبارت دیگر، نیکی محصول تجربهی بشری و ادراکات هنجاری ایجاد شده است. به همین ترتیب، اصطلاح قرآنی مهربانی، احسان است که به صورت لغوی به معنای زیبانمودن و بهتر ساختن است. اما زیبا نمودن و بهتر ساختن تنها در بستر یک ادراک و رویه جامعهشناختی مشخص میتواند معنا داشته باشد. در نمونهی دیگری قرآن دربارهی عدالت میفرماید: «ای کسانی که ایمانآوردهاید، پیوسته به عدالت قیام کنید و برای خدا گواهی دهید، هرچند به زیان خودتا یا [به زیان] پدر و مادر و خویشاوندان شما باشد. اگر [یکی از دو طرف دعوا] توانگر یا نیازمند باشد باز خدا به آن دو [از شما] سزاوارتر است. پس، از پی هوس نروید که در نتیجه از حق عدول کنید و اگر به انحراف گرایید یا اعراض نمایید قطعاً خدا به آنچه انجام میدهید آگاه است».[[6]] این ایده که مسلمانان باید حتی به زیان منافع خودشان برای عدالت قیام کنند مبتنی بر این ایده است که انسانها قادرند به سطوح بالایی از کارگزاری اخلاقی نائل شوند. از مسلمانان به عنوان کارگزاران و عوامل اخلاقی انتظار میرود که به سطحی از وظیفهشناسی اخلاقی دست یابند و این وظیفهشناسی را در رابطهی خود با خدا اِعمال نمایند. در خصوص هرگونه تعهد اخلاقی، متن قرآنی فرض میکند که خواننده یک معنای اخلاقی از پیش موجود و فطری را بر متن حمل میکند. بنابراین، متن به لحاظ اخلاقی خواننده را غنا خواهد بخشید، اما فقط در صورتی که خواننده به لحاظ اخلاقی متن را غنا بخشد. معنای متن دینی صرفاً به وسیلهی معنای جزء به جزء کلمات آن مشخص نمیشود، بلکه معنا به تفسیر اخلاقی که بهوسیلهی خواننده بر متن حمل میشود نیز بستگی دارد. بنابراین، اگر خواننده بدون تعهدات اخلاقی با متن وارد تعامل شود تقریباً به طور حتم چیزی عایدش نخواهد شد مگر مجموعه آموزههایی پراکنده، قانونزده و فنی.
به همینترتیب، تحلیل شرایط و مقتضیات تاریخی که هنجارهای اخلاقی قرآنی خاص در بستر آنها نازل شده است، ضرورت دارد. بسیاری از نهادهایی که در قرآن آمدهاند (نظیر جزیه یا تشکیل اتحادهایی با غیرمسلمانان) تنها در صورتی قابل درک خواهند بود که خواننده از عرف و رویههای تاریخی که هنگام نزول وحی متداول بودهاند، آگاه باشد. اما گرایشهای پاکدینانه با تهی کردن قرآن از هر دو بستر تاریخی و اخلاقیاش، در نهایت متن قرآن را به یک فهرست بلندبالا از احکام حقوقی عاری از تعهد اخلاقی و محافظهکار تبدیل میسازند.
برای مثال، گفتمان قرآنی به سهولت میتواند از یک تنوع و تساهل قومی حمایت کند. قرآن نه تنها تنوع و تفاوت درون جامعه بشری را انتظار دارد، بلکه حتی این واقعیت را میپذیرد و به رسمیت میشناسد: «ای مردم، ما شما را از مرد و زنی آفریدیم، و شما را ملتملت و قبیلهقبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایی متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست.»[[7]] در جای دیگر قرآن میفرماید که تنوع، بخشی از نیت و مقصود الهی در خلقت است: «و اگر پروردگار تو میخواست، قطعاً همهی مردم را امت واحدی قرار میداد، در حالی که پیوسته در اختلافند... و برای همین آنان را آفریده است».[[8]] مفسران کلاسیک قرآن، به طور کامل به پیامدهای مثبت تأیید قرآنی تنوع، یا نقش حل مسالمتآمیز منازعه در تداوم نوعی از تعامل اجتماعی که به «شناخت مردم نسبت به یکدیگر» منجر خواهد شد، توجه ننمودهاند. همچنین، قرآن احکام و دستورات خاصی در مورد اینکه چگونه «ملتها و قبایل» چنین شناخت متقابلی از یکدیگر به دستآورند، ارائه نداده است. در حقیقت، وجود تنوع به عنوان مقصود اصلی خلقت آنگونه ه در آیهی فوق بیان شده، در الهیات اسلامی ناپرورده و توسعهنیافته باقی مانده است.
محققان اسلامی ماقبل مدرن از انگیزهای قوی برای بررسی معنا و پیامدهای تأیید قرآنی تنوع وتعامل میان فرهنگی برخوردار نبودند. این امر تا حدی از سلطه سیاسی و تفوق تمدن اسلامی ناشی میشد، که در محققان اسلامی یک احساس اعتماد خود بسنده ایجاد نموده بود. با این وجود، عدالت حکم میکند که بگوییم تمدن اسلامی یک تمدن متکثر، و در برابر گروههای اجتماعی و مذهبی گوناگون فوقالعاده متساهل بود. پیبردن به پیامدهای مثبت تعهد به تنوع بشری و شناخت متقابل در عصر حاضر مستلزم اندیشهورزی اخلاقی و توجه به مقتضیات تاریخی است، یعنی دقیقاً همان چیزی که در الهیات و عقاید پاکدینان مغفول مانده است.
به غیر از تصویب و تأیید عمومی تنوع بشری، قرآن ایدهی خاصتر کثرت اعتقادات و قوانین مذهبی را نیز پذیرفته است. اگر چه قرآن صراحتاً اعلام میکند که اسلام حقیقت الهی است و مستلزم اعتقاد به محمد (ص) به عنوان آخرین رسول در سلسله طولانی پیامبران ابراهیمی است، اما بهطور کامل این امکان را رد نمیکند که ممکن است راههای نجات و رستگاری دیگری نیز وجود داشته باشد. قرآن تأکید میکند که خداوند اختیار مطلق دارد که هر آنکس را که بخواهد، به رحمت خود، مورد پذیرش قرار دهد. قرآن در فرازهای مهم دیگری که باز هم متألهین مسلمان به گونهای شایسته در مورد آنها نظریهپردازی نکردهاند، تنوع مشروع احکام و قوانین مذهبی را به رسمیت شناخته است. به عنوان نمونه خداوند در قرآن میفرماید: «برای هر یک از شما [امتها] شریعت و راه روشنی قرار دادیم. و اگر خدا میخواست شما را یک امت قرار میداد، ولی [خواست] تا شما را در آنچه به شما داده است بیازماید. پس در کارهای نیک بر یکدیگر سبقت گیرید، بازگشت همه شما به سوی خداست؛ آنگاه دربارهی آنچه در آنچه در آن اختلاف میکردید آگاهتان خواهد کرد».[9] قرآن در اینجا و جاهای دیگر میخواهد این را بیان کند که برای غیر مسلمانان دستیابی به نعمت نجات و رستگاری امکانپذیر است: «کسانی که ایمان آورده و کسانی که یهودی و صائبی و مسیحیاند، هر کس به خداوند و روز بازپسین ایمان آورد و کار نیکو کند، پس اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت، و نه بیمی بر آنان است، و نه اندوهناک خواهند شد».[10] جالب اینجاست که این آیه در همان سورهای (مائده) است که در آیهی دیگر آن خداوند به مسلمانان فرمان میدهد که یهودیان و مسیحیان را به دوستی مگیرند. چگونه میتوان این دو آیه متفاوت را با همسازش داد؟
اگر ما متن را با هدایت اخلاقی و تاریخی قرائت کنیم میتوانیم فرازهای مختلف را به عنوان بخشی از یک گفتمان پیچیده و چند لایه در مورد رفتار متقابل و پیامدهای آن در وضعیت تاریخی مدینه در زمان محمد (ص) مشاهده کنیم. در سورهی مائده خداوند تا حدی مسلمانان را به حمایت از جامعهی تازه تأسیس اسلامی در مدینه تشویق میکند. اما هدف این سوره محکومیت و سرزنش همهجانبه یهودیان و مسیحیان نیست (یعنی کسانی که به قول قرآن «اجرشان را پیش پروردگارشان خواهند داشت»). در عوض، منحصر به فردی و تمایز جوامع یهودی و مسیحی در این سوره مورد پذیرش قرار میگیرد و بر این نکته نیز تأکید میشود که مسلمانان مستحق همان رفتاری هستند که دیگر جوامع. بنابراین، این سوره انتظار رفتار دو سویه از سوی مسلمانان را بیان میکند: یعنی در حالی که از مسلمانان میخواهد که از پیامبر در مقابل منتقدانِ یهودی و مسیحی او حمایت کنند، ارزش اخلاقی و حقوق غیرمسلمانان را نیز به رسمیت میشناسد.
آنچه غالباً استدلال به نفع تساهل در اسلام را به چالش میکشد مسألهی جهاد است. جهاد به ویژه آنگونه که در رسانههای غربی ترسیم میشود، عمدتاً همراه با ایده جنگ مقدس است که به نام خدا بر علیه کافران تبلیغ میشود. بنابراین، جهاد غالباً تجلی زشتترین اَشکال عدم تساهل مذهبی تلقی میشود.
در مقدماتیترین سطح، خودِ قرآن به صراحت هر شکلی از تغییر کیش اجباری به اسلام را منع میکند. قرآن تأکید میکند که حقیقت و دروغ روشن و متمایز هستند و بنابراین هر کس بخواهد ایمانآورد، میتواند این کار را انجام دهد اما هیچاجباری در دین مجاز شمرده نمیشود: «در دین هیچ اجباری نیست».[11] البته این واکنش ناکامل است، یعنی اگر چه تغییر دین اجباری به اسلام منع شده است، اما جنگ تجاوزکارانه برای بسط سیطره اسلامی بر کافران ممکن است هنوز جایز باشد. آیا قرآن به چنین جنگ توسعهطلبانهای به دیده اغماض مینگرد؟
جالب اینجاست که در سنت اسلامی مفهوم جنگ مقدس وجود ندارد. جهاد صرفاً به معنای تلاش سخت یا مبارزه در تعقیب یک هدف درست است، و به عقیده پیامبر اسلام، عالیترین شکل جهاد تلاش برای زدودن قلب از رذایل نفسانی است. جنگ مقدس اصطلاحی نیست که به وسیلهی قرآن یا متألهین مسلمان به کار رفته باشد. در الهیات اسلامی جنگ هیچگاه مقدس نیست؛ بلکه یا موجه است یا نیست، و اگر موجه است، کسانی که در مبارزه کشته میشوند شهید محسوب میگردند. متن قرآن ایده جنگ نامحدود را به رسمیت نمیشناسد، و معتقد نیست که صِرف هویت مسلمانِ مبارزهطلب برای اثبات درستی هدفاش کفایت میکند. به عبارت دیگر، قرآن این امکان را میپذیرد که شاید در یک منازعه، مسلمانان طرف ناحق باشند.
به علاوه، هر چند قرآن تأکید میکند که مسلمانان میتوانند با کسانی که با آنها میجنگند، مبارزه کنند، اما بر این نکته نیز اصرار دارد که مسلمانان نباید به دیگران تجاوز کنند.[12] تجاوز یک اصطلاح مبهم است، اما قرآن در چندین جا تلویحاً اشاره میکند که برای جلوگیری از تجاوز، مسلمانان باید به وسیلهی شرط تناسب محدود شوند، حتی اگر هدفشان حق باشد. برای مثال قرآن میفرماید، «و [هتک] حرمتها قصاص دارد. پس هر کس بر شما تعدی کرد، هماهنگونه که بر شما تعدی کرده، بر او تعدی کنید و از خدا پروا بدارید و بدانید که خدا با تقواپیشهگان است».[13]
علی رغم منع تجاوز و محکومیت جنگ نامحدود در قرآن، بسیاری از فقهای کلاسیک یک رویکرد امپریالیستی اتخاذ نمودند که جهان را به دارالسلام و دارالحرب تقسیم مینمود و از جنگهای امپریالیستی علیه کافران حمایت میکرد. اما این نگرش مورد تأیید همه نبود. فقهای مسلمان کلاسیک در مورد اینکه آیا بیاعتقادی توجیه کافی برای جنگ بهشمار میرود، با یکدیگر اختلاف داشتند، چرا که تعداد قابل ملاحظهای از فقهای کلاسیک استدلال میکردند. که نباید با غیرمسلمانان به جنگ پرداخت، مگر اینکه تهدیدی عینی متوجه مسلمانان کنند. اگر غیرمسلمانان طالب صلح باشند مسلمانان باید برای دستیابی به چنین صلحی تلاش کنند.
قرآن میفرماید که خداوند مسلمانان را از صلح با کسانی که با آنها جنگ نمیکنند منع ننموده، بلکه مسلمانان را از صلح با کسانی که مسلمانان را از خانههایشان بیرون ننمودده، بلکه مسلمانان را از صلح با کسانی که مسلمانان را از خانههایشان بیرون کردهاند و به آزار و اذیت آنها ادامه مدهند، منع نموده است.[14] در جای دیگری قرآن حکم قویتری را به نفع صلح اعلام میکند و میفرماید: «و اگر [دشمنانتان] به صلح گراییدند تو [نیز] بدان گرای و بر خدا توکل کن که او شنوای داناست».[15] بهعلاوه، قرآن به مسلمانان دستور میدهد که از روی نخوت دست رد به سینهی کافرانی که به دنبال صلح با مسلمانان هستند نزنند، و به مسلمانان یادآور میشود که: «و اگر خدا میخواست، قطعاً آنها را برشما چیره میکرد و حتماً با شما میجنگیدند. پس اگر از شما کنارهگیری کردند و با شما نجنگیدند و با شما طرح صلح افکندند، [دیگر] خدا بر شما راهی [برای تجاوز] بر آنان قرار نداده است».[16] اگر مسلمانان در حالت جنگ دائم با کافران بودند و اگر کافران یک دشمن دائم و همواره یک هدف مشروع به شمار میآمدند، دیگر این بحثهای مربوط به صلح بیمعنی بودند.
موضوع عمدهی دیگر در مورد تساهل در اسلام موضوع جزیه است که به اهل کتابی (مسیحیان و یهودیان) که در سرزمین مسلمانان زندگی میکردند تحمیل میشد. وقتی قرآن نازل شد، در شبه جزیرهی عربستان و بیرون از آن، تحمیل مالیات بر بیگانگان رایج بود. فقهای مسلمان کلاسیک با اتکا به این رویه تاریخی استدلال نمودند که مالیات سرانه یا جزیه پولی است که به وسیلهی حکومت اسلامی از غیرمسلمانان در اِزای حفاظت از آنها توسط دولت اسلامی جمعآوری میشود. اگر دولت اسلامی قادر نبود غیر مسلمانان را زیر چتر حمایت خود بگیرد نباید از آنها مالیات میگرفت. در حقیقت، عُمر خلیفهی دوم مالیات یک قبیله مسیحی عرب را که دولت اسلامی نتوانسته بود از آنها در برابر تجاوز بیزانس یاری کند به آنها بازگرداند.
جدای از نظریه فقهی توجیهکننده جزیه، قرآن یک حکم مطلق و محکم به نفع یک چنین نهادی اعلام نمیکند. در اینجا نیز توجه به مقتضیات تاریخی ضروری است. قرآن جزیه را به عنوان یک واکنش به گروههای خاصی در عربستان که سرسختانه با مسلمانان صدر اسلام دشمنی میورزیدند تأیید نمود. مهمتر اینکه، پیامبر از هر قبیلهی غیرمسلمانی که به حاکمیت مسلمانان گردن نهاده بود جزیه نمیگرفت، و در حقیقت حتی به تعداد زیادی از قبایل غیرمسلمانِ صلحجو به صورت ادواری مقداری پول و کالا میپرداخت. به علاوه، عُمر قرار داد صلحی با قبایل مسیحی عرب منعقد نمود که به موجب آن این قبایل متعهد به پرداخت مالیات سالانه اسلامی تحت عنوان زکات بودند و نه پرداخت جزیه.
به علاوه، بر اساس گزارشهای تاریخی، هر چند قبایل مسیحی از تشرف به اسلام امتناع کردند اما پرداخت جزیه را تحقیرآمیز میدانستند و در عوض خواستار پرداخت زکات بودند و عُمر درخواستشان را پذیرفت.[17] بهطور خلاصه، نشانههای گوناگونی وجود دارد دال بر اینکه جزیه یک حکم الهیاتی نیست، بلکه یک راه حل کارکردی است که در واکنش به بعضی از مقتضیات تاریخی خاص اتخاذ شد. تنها از یک قرائت کاملاً غیرتاریخی از قرآن میتوان نتیجه گرفت که جزیه یکی از اجزای اساسی یک برنامه مورد تأیید الهی برای به انقیاد کشاندن غیرمسلمانان است.
سخن آخر
در نهایت، قرآن و هر متن دیگری از طریق خوانندهاش سخن میگوید. این توانایی انسانها برای تفسیر متون، هم یک رحمت و موهبت است و هم یک مسئولیت. چنین توانایی از آنرو موهبت است که به ما در انطباق متون با مقتضیات متغیر انعطافپذیری میدهد، و از آنرو مسئولیت است که خواننده باید در قبال ارزشهای هنجاری که بر متن بار میکند پذیرای مسئولیت باشد. هر متنی، از جمله متون اسلامی، نه معناهای مطلق و بیچون و چرا بلکه امکانهای متنوعی برای معنا پیشروی ما قرار میدهند؛ خواننده برای مفهوم ساختن پیچیدگیهای متن تلاش میکند (تلاشی که امیدواریم با حسن نیت انجام شود) تا این امکانها و شقوق مختلف معنایی را مورد بررسی قرار داده و تعیین نماید. در نتیجه، غالباً ویژگیهای اخلاقی خواننده متن بر معنای متن بار میشود. اگر خواننده نامتساهل، کینهتوز و مستبد باشد تفسیر متن نیز چنین خواهد بود.
البته نباید انکار نمود که قرآن و دیگر منابع اسلامی امکانهایی را برای تفسیر نامتساهلانه فراهم میکنند. این امکانها به وضوح به وسیلهی پاکدینان و برتریطلبهای معاصر مورد استفاده قرار گرفتهاند. اما متن قرآن به یک چنین قرائتهای نامتساهلانهای امر نمیکند. به طور تاریخی، تمدن اسلامی توانایی قابل ملاحظهای را برای به رسمیتشناختن و پذیرش تفاسیر متساهلانه و عمل بر طبق این تفاسیر از خود نشان داده است. تمدن اسلامی یک سنت اخلاقی و بشر دوستانه خلق نمود که از فلسفه یونان محافظت کرد و دانش، هنر و اندیشههای اجتماعی نیکخواهانه عظیمی تولید نمود. اما متأسفانه پاکدینان مدرن در حال نابودساختن این سنت اخلاقی الهامبخش هستند. آنها به گونهای فزاینده در حال ازبینبردن امکانهای ارائهی یک تفسیر آسانگیر از سنت اسلامی هستند.
اگر ما خط سیر اخلاقی تمدن اسلامی را در پرتو سوابق گذشتهاش ارزیابی کنیم، دلایل فراوانی برای خوشبینی نسبت به آینده خواهیم داشت. اما مسئولیت و موهبت تداوم این خط سیر اخلاقی و تأکید بر پیام قرآنی تساهل و سعهی صدر در برابر دیگران مستقیماً بر دوش مفسران مسلمان معاصر سنت اسلامی قرار دارد.
این مقاله ترجمهای است از کتاب The place of Tolerance in Islam
----
منابع و ارجاعات:
----
[1] - tolerance.
[2] - authentic Islam.
[3] -extremism.
[4] -supremacist.
[5] - منظور همان فرقهی اسماعیلیه یا پیروان حسن صباح هستند (م).
[6] - این ویژگی بیشتر با نهاد روحانیت سنی مطابقت دارد(م).
[7] – به یادداشتهای این مقاله در آخر کتاب مراجعه شود.
[8] - ترجمهی آیات قرآن کریم در این کتاب عیناً از ترجمهی استاد «محمدمهدی فولادوند» اخذ شده است (م).
[9] - جزیه مالیاتی است که غیر مسلمانانی که تحت لوای حکومت مسلمانان زندگی میکنند باید بپردازند(م).
[1] -Muhammad Amin Ibn 'Abidib, Hashiyat Radd al-Mohtar (Cairo: Mustafa al-Babi 1966), 6: 413: Ahmad al-Sawi, Hshiyat al-Sawi, ala Tafsir al-Jalalayn (Beirut: Dar Ihya al-Turath al-\arabi, n.d.), 3: 307-308.
See also Ahmad Dallal. "The Origins and Objectives of Islamic Revivalist thought, 1750-1850," Journal of the American Oriental Society 113/3 (1993), who demonstrates that Wahhabism in the nineteenth century was considered a fringe fanatic group.
[2] قرآن کریم، سورهی مائده، آیهی 51.
[3] -قرآن کریم، سورهی آل عمران، آیهی 85.
[4] -قرآن کریم، سورهی انفال، آیهی 39.
[5] -قرآن کریم، سورهی توبه، آیهی 29.
[6] -قرآن کریم، سورهی نساء، آیهی 135.
[7] - قرآن کریم، سورهی حجرات، آیهی 13.
[8] - قرآن کریم، سورهی هود، آیههای 118 و 119.
[9] - قرآن کریم، سورهی مائده، آیهی 48.
[10] - قرآن کریم، سورهی مائده، آیهی 69و سورهی بقره، آیهی 62.
[11] - قرآن کریم، سورهی بقره، آیهی 256؛ سورهی یونس، آیهی 99؛ سورهی کهف، آیهی 29.
[12] - قرآن کریم، سورهی بقره، آیهی 190؛ سورهی مائده، آیهی 2.
[13] - قرآن کریم، سورهی بقره، آیهی 194.
[14] - قرآن کریم، سورهی ممتحنه، آیهی 9.
[15] - قرآن کریم، سورهی انفال، آیهی 61.
[16] - قرآن کریم، سورهی نساء، آیههای 90 و 94.
[17] - Abu Zakariyya al-Nawawi, Rawdat al-Talibin, ed. Zuhayr al-Shawish, srd ed. (Beirut: al-Maktab al-Islami, 1991), 10: 316-7.
نظرات
<br /> فقه التسامح فی الفکر العربی الإسلامی <br /> <br /> <br /> عرض/یسری مصطفى<br /> <br /> فی الأوقات العصیبة، حیث یأتی الموت وتذهب الحیاة، وحیث یحاصرنا العنف من کل صوب وحدب، وحیث یدفع الأبریاء فی کل مکان ثمن فوضى حضارتنا المعاصرة، وفاتورة الحروب والعداوات، وحیث باتت مقاومة السلطة أو المحتل مجرد صورة أخرى ربما أکثر تشوها من ممارسات السلطة والمحتل، إذ غدت المقاومات تستهدف الضحایا عوضاً عن أن تستهدف الجناة.<br /> <br /> <br /> <br /> <br /> -عنوان الکتاب: فقه التسامح فی الفکر العربی الإسلامی، الثقافة والدولة<br /> <br /> - المؤلف: الدکتور عبد الحسین شعبان <br /> <br /> - الناشر: دار النهار، بیروت <br /> <br /> - الطبعة الأولى، مایو/أیار 2005<br /> <br /> فی مثل هذه الأوقات یخرج علینا الکاتب والمفکر العراقی عبد الحسین شعبان بکتابه الجدید "فقه التسامح فی الفکر العربی الإسلامی" الصادر حدیثا عن دار النهار. <br /> <br /> <br /> <br /> ولهذا الکتاب میزتان أولهما أنه عمل فکری یلتزم فیه الکاتب بقواعد البحث العملی وحیادیة المعالجة، وأخلاقیات النقد. والکتاب من ناحیة أخرى صرخة ضمیریة وکأن الکاتب یبتغى من خلاله مناشدة الضمیر الإنسانی أینما کان ویطالبه بالعودة عن طریق العنف واقتفاء أثر التسامح الکائن فی جوهر الثقافات والحضارات. وهو رسالة تضفى قیمة على الاختلاف.<br /> <br /> <br /> <br /> فلیس قدرا أن یکون الاحتراب صنو الاختلاف، فالکاتب یرى أن فی الاختلاف رحمة ومنه "ینبجس المعنى وتختلق الدلالة". ومع انبجاس المعنى وخلق الدلالة یکون الإبداع وتکون التنمیة ویکون السلام.<br /> <br /> <br /> <br /> "<br /> مبدأ التسامح وفکرة التعایش یعنیان تجاوز سبل الانقسام الذی یقوم على أساس الدم أو الرابطة القومیة أو الدین أو الطائفة أو العشیرة أو غیرها من الناحیتین النظریة والأخلاقیة<br /> " <br /> وحدة المشترک الإنسانی<br /> <br /> یبدأ کتاب "فقه التسامح" بمقدمة رشیقة وقیمة للمطران جورج خضر، هی فی حقیقتها رسالة من أجل التسامح والاعتراف بقیمة الآخر المختلف، وقد وجدت تعبیرها فی الاعتراف بقیمة الکاتب والکتاب، حیث یقول المطران خضر: "وفى احتسابی أن وحدة هذه الأطروحة قائمة على أن قیمة التسامح التی أبرزها الإنسان المعاصر فی فلسفة حقوق الإنسان وشرعتها، لها رکائز متینة فی الفکر التوحیدی، وفضل الکاتب أنه مسح الغبار الذی رماه التاریخ السیئ على الأدیان أو رمته القراءة الناقصة أو الجاهلة على النصوص".<br /> <br /> <br /> <br /> تمسک کلمات المطران خضر بجوهر فکرة الکتاب، تلک الفکرة التی تنطلق من فرضیة أساسیة هى وحدة المشترک الإنسانی بغض النظر عن التباینات الفکریة والأیدیولوجیة والإنسانیة. وهذه الفکرة المحوریة قد تصبح موضع جدل بین أطراف عدة علمانیة کانت أم دینیة.<br /> <br /> <br /> <br /> وفى کل الأحول فإن الجدل الذی یثیره مثل هذا الکتاب یشکل قیمة فی حد ذاته، لأنه یرتبط بآلام راهنة ومخاطر لاحقة. وبالتالی فنحن فی أمس الحاجة إلى جدل کهذا بشرط أن یرتکز على ما ینادی به الکتاب بشأن أخلاقیات الحوار وأدب الاختلاف. <br /> <br /> <br /> <br /> وفى مسار البحث والتنقیب عن مفهوم التسامح، یغطی هذا الکتاب حیزا واسعا من الأفکار والآراء والاتجاهات فی رحلة تحلیلیة نقدیة للأدیان التوحیدیة. وینتقل الکاتب محللا وناقدا من الفکر الغربی قدیمه وحدیثه إلى الفکر العربی قدیمه وحدیثه مروراً بالمواثیق الدولیة. وفى هذا کله یتتبع أصول فکرة التسامح ودلالاتها. <br /> <br /> <br /> <br /> وانطلاقاً من مبدأ "وحدة المشترک الإنسانی" یعرف الکتاب فکرة التسامح ببساطة، فیقول "إن فکرة التسامح تعنی القدرة على تحمل الرأی الآخر، والصبر على أشیاء لا یحبها الإنسان ولا یرغب فیها، بل یعدها أحیاناً مناقضة لمنظومته الفکریة والأخلاقیة، ذلک أن قبول مبدأ التسامح وفکرة التعایش یعنی تجاوز سبل الانقسام الذی یقوم على أساس الدم أو الرابطة القومیة أو الدین أو الطائفة أو العشیرة أو غیرها من الناحیتین النظریة والأخلاقیة على أقل تقدیر".<br /> <br /> <br /> <br /> ویرى الکاتب "أن مبدأ التسامح یتخذ منابع متعددة دینیة وسیاسیة وقانونیة وعرقیة وأخلاقیة واجتماعیة وفکریة وفلسفیة". وفى کل هذه المجالات یسعى الکاتب إلى اقتفاء أثر مفهوم التسامح.<br /> <br /> <br /> <br /> "<br /> غیاب التسامح لا یؤثر فقط على الحیاة العامة للبشر بل إنه یمتد إلى الحیاة الشخصیة لیقف حائلا أمام الشریک والزوج والأهل<br /> " <br /> غیاب التسامح یعنی التطرف<br /> <br /> وإذا کانت فکرة التسامح بسیطة وشفافة فی حضورها، فإنها کارثیة وقاتلة فی غیابها. یقول الکاتب "إن غیاب التسامح یعنى انتشار ظاهرة التعصب والعنف وسیادة عقلیة التحریم والتجریم فی السلطة وخارجها من قبل جماعات التطرف والتشدد أو ما اصطلح على تسمیته بالأصولیة، سواء على الصعید الفکری أو السیاسی أو الاجتماعی أو الثقافی أو ما یتعلق بنمط الحیاة".<br /> <br /> <br /> <br /> فغیاب التسامح لا یؤثر فقط على الحیاة العامة للبشر "بل إنه یمتد إلى الحیاة الشخصیة لیقف حائلا أمام الشریک والزوج والأهل". <br /> <br /> <br /> <br /> وفى حین یقدم الکاتب فکرة المشترک الإنسانی بوصفها حاضنة لمجموعة من القیم الإنسانیة الموجودة فی جوهر کل الأدیان والحضارات والمدارس الفکریة، فإنه على صعید الممارسة یرى أن کل الحضارات لیست بریئة من خرق قیم المشترک الإنسانی وفى مقدمتها قیم التسامح ومناهضة العنصریة.<br /> <br /> <br /> <br /> فنجده ینتقد الجمود الذی حاق بالفکر الإسلامی وتوظیف الإسلام طبقیا وسیاسیا، کما ینتقد بالمقابل نزعة العداء للإسلام السائدة فی الغرب وظاهرة الإسلاموفوبیا وخاصة بعد أحداث الحادی عشر من سبتمبر/أیلول.<br /> <br /> <br /> <br /> فمن ناحیة أولى ینتقد الکاتب ما یصفه بـ"محاولات بعض المفسرین والمؤولین تطویع أحکام الإسلام بطریقة مؤدلجة تماشیا مع القیم السائدة وخدمة للطبقات الحاکمة وبعض الأفکار المتعصبة والمنغلقة".<br /> <br /> <br /> <br /> ویرى الدکتور شعبان أن هذه التنظیرات ساهمت "فی کبح جماح العقل وتحویل بعض تعالیم الإسلام إلى مجرد "تعاویذ". ونتیجة لهذا الوضع الذی هو ولید التاریخ ومجازفات السیاسیة، یدعونا الکاتب إلى الإقرار "بأن الوضع الذی نعیشه فی العالم العربی والإسلامی، یعتبر من أکثر الأوضاع قسوة على الصعید العالمی إزاء قضایا التسامح واحترام حقوق الإنسان". <br /> <br /> <br /> <br /> ومن ناحیة ثانیة، یتوجه الکاتب بالنقد للفکر الغربی لیقدم للقارئ رؤیته لأزمة هذا الفکر إزاء قضایا التسامح واحترام الآخر خاصة بعد الحادی عشر من سبتمبر/أیلول.<br /> <br /> <br /> <br /> "<br /> المشکلة الفعلیة لدى الغربیین، وبخاصة لدى السیاسة الغربیة السائدة، لیست هی الأصولیة الإسلامیة وأعمال التطرف، بقدر ما هی الإسلام ذاته، والشعوب الإسلامیة باعتبارها هدفا ترید تلک السیاسة إخضاعه خدمة لمصالحها<br /> " <br /> انتهازیة الغرب ضد الإسلام<br /> <br /> ولعل الفکرة المحوریة التی یؤسس علیها الکاتب نقد الفکر الغربی تتمثل فی التعامل السیاسی الغربی بطریقة برغماتیة انتهازیة مع الإسلام. فقد ساهمت الدول الغربیة مساهمة لا یمکن لأحد أن ینکرها فی دعم التیارات الأصولیة بل والجهادیة عندما کان توظیف هذه الاتجاهات یحقق مصالح الغرب، ولکنها انقلبت علیها عندما باتت هذه الأصولیات تهدد مصالح الدول الغربیة.<br /> <br /> <br /> <br /> وربما یکون هذا ما دفع الکاتب إلى القول: "إن المشکلة الفعلیة لدى بعض المفکرین الغربیین، وبخاصة لدى السیاسة الغربیة السائدة، لیست هی "الأصولیة الإسلامیة" وأعمال التطرف والتعصب بقدر ما هی الإسلام ذاته کدین وتعالیم، والبلدان الإسلامیة کشعوب وأمم ترید تلک السیاسة الغربیة إخضاعها خدمة لمصالحها وتنفیذا لأهدافها وخططها". <br /> <br /> <br /> <br /> وفى الوقت الذی یتضمن فیه الکتاب مثل هذا النقد اللاذع فإنه فی حقیقة الأمر لا ینحاز لفصیل ضد الآخر، بل وانطلاقا من تحلیل موسع للرؤى والأفکار لدى کل طرف وکل حضارة، یکشف لنا الکاتب أن کل حضارة قد خانت مبادئها قبل أن تخون الآخر.<br /> <br /> <br /> <br /> والحل فى رأیه یتمثل فی الحوار، ولکن لن یکون هناک حوار إیجابی وفعال ما لم یبدأ کل طرف عملیة فعلیة لنقد الذات ولموقفه من الآخر. والأمر لا یتعلق برغبة رومانسیة فی التواصل وإنما بالتزام وضرورة.<br /> <br /> <br /> <br /> فهو التزام حیث بات التسامح رکنا أساسیا من أرکان القانون الدولی لحقوق الإنسان والقانون الدولی الإنسانی، وهو ضرورة انطلاقا من کون التسامح ضرورة للتعایش، أو کما یقول غاندی "لا أحب التسامح ولکنی لا أجد أفضل منه للتعبیر عما أقصده".<br /> <br /> <br /> <br /> قد یجد القارئ فی هذا الکتاب نزعة مثالیة بشأن المطالبة بإعلاء قیمة التسامح واحترام الآخر والإقرار بالتعددیة والاختلاف، ولکن القارئ سوف یجد أن هذه النزعة المثالیة ترتکز على نقد علمی للخلل الکائن فی الحضارة المعاصرة شرقیها وغربیها.<br /> <br /> <br /> <br /> وقد یختلف البعض أو یتفق مع هذا التحلیل أو ذاک، ولکن لن یختلف اثنان على دعوة الکاتب إلى أن نعید النظر، ونحکم العقل. فإذا لم نفعل ذلک فلن یکون لدینا خیار سوى العنف والموت غیر المبرر بسبب تحکم المصالح الأنانیة الضیقة الفکریة والاقتصادیة والسیاسیة التی لا تنتج سوى الجهل والجهالة والتعصب.<br /> <br /> <br />